به دست مشک به لب، نام دوست می‌تازد/ که جاودانه کند جلوه‌ی وفا را صبح

به  گزارش خبرنگر گروه فرهنگ و جامعه خبرگزاری علم و فناوری آنا، نغمه مستشار نظامی شاعر شناخته شده کشور همزمان با تاسوعای حسینی، ۳ بند از ترکیب بند-قصیده «ماه بنی هاشم» را در صفحه شخصی خود منتشر کرد.

این سه بند عاشورایی در ادامه آمده است:

بند اول

رواست آن‌که شود عالمی سراپا چشم

درآن دقیقه که دل می‌کَند ز دنیا چشم

درین چمن به تماشا نمانده نرگس مست

گشوده است نظر را به مُلک بالا چشم

برای دیدن حرف نگفته بی‌تاب است

اگرچه فاصله‌ای نیست از زبان تا چشم

سخن ز چشم چو آید، از آن دو چشم بگو

از آن دو جام پیاپی، از آن دو سقا چشم

از آن دو حضرت والامقام عالی‌نام

دو تیز بال، دو بالانگر، دو عنقا: چشم

دو شیردل، دو شکوه آفرین، دو میر‌شکار

دو آفتاب به برج قمر، دو زیبا چشم

از آن دو نور نگاه علی (ع) دو یار حسین (ع)

از آن دو معجزه‌گر، چون دم مسیحا، چشم

از آن نگاه جهانبین، از آن پگاه امین

که باز کرده از آغاز در تولا چشم

سخن ز چشم ابالفضل گفتن آسان نیست

که او نگفت به مولا به غیر: آقا چشم!

سخن ز چشم ابالفضل گفتن و گفتن

از آن دو تشنه لب در کنار دریا چشم

سخن زچشم ابالفضل گفتن و گفتن

هر آنچه را که نگفته ست این قلم با چشم

ادب‌شناس چو ام البنین به باغ یقین

ندوخت چشم نجیبش به چشم مولا چشم

سخن ز ماه بنی‌هاشم آمده‌ست و رواست

اگر که سر بگذارد به دشت و صحرا چشم

علم به دوش گرفتند همچو دستانش

مدافعان حریم حرم، دو یکتا چشم

شکسته باد دو‌دستی که راه را بستند

بر آن مهی که حریف است خصم را با چشم

گرفته طاق دو ابروش را مگر در دست

که بی عمود شکسته‌ست پشت اعدا چشم

از آن دو تیر سیه دل شکست پشت کمان

که خون نشاند به مژگان آن دلارا چشم

فدای هر مژه‌ی خون چکان آن ساقی

در آن زمان که گشوده‌ست سوی زهرا چشم

رسیده است برادر، جهان چه می‌بیند

تقارن مه و خورشید گشته چشماچشم

شکست پشت برادر پس از تو یا عباس

دریغ و درد که بسته‌ست بر تسلا چشم

قلم شکست، ورق سوخت، دود شد دفتر

مگر به اشک خَرَد آبروی ما را چشم

فدای غیرت عباس چشمه‌ی سخنم

غریق عشقم و دل نشنود ز من که منم

به دست، مشک به لب، نام دوست می‌تازد/ که جاودانه کند جلوه‌ی وفا را صبح

بند دوم

که داشت تاب تمنای چشمش الا صبح

که داشت رخصت دیدار آن دلارا صبح

شباشب از غم هجران نخفته دیده‌ی جان

هزار اختر خونین شمرده شب تا صبح

سترگ و شعله ور و پرصلابت و غرا

گرفته است جهان را به یک تماشا صبح

سکوت کرده زمین و زمان مقابل او

زبان گشوده چنان ذوالفقار مولا صبح

چه غیرتی که نفس حبس کرده دریا هم

چه صولتی که نفس می‌دهد به صد‌ها صبح

چه بود اگر که نمی‌بست دل به راهش دل

نبود اگر که نمی‌برد نام او را صبح

هزار سال همان شوکت و شکوه و جلال

هزار سال همان لاله‌ی شکوفا: صبح

قلم مقابل آن شیر صف شکن، حیران

کمینه شاعر آن آیه‌های والا: صبح

به روی قلب زمین دست می‌گذارد نور

به دست عشق علم برده است بالا صبح

مدافعان حرم رهروان رفتارش

به دور خیمه علمدار خیمه زد یا صبح؟

به دست: مشک، به لب: نام دوست، می‌تازد

که جاودانه کند جلوه‌ی وفا را صبح

رسید مجمر سوزان عشق تا لب آب

طلوع کرد رخش، غرقه در تماشا: صبح

رسید آینه، مرغان صبح، قربانش

هزار ماهی از آن رود، غرق دریا- صبح

رسید آب به دستان حضرت دریا

چو موج خون شد و پاشید خون به دنیا صبح

فرات بوسه به دستش زد و به لب نرسید

که بود جام عطش برلبش گوارا صبح

سلام کرد به طفلان خاندان رسول

سلام کرد به لب‌های خشک سقا صبح

کدام صبح که بی روی ماه او، چون شام

کدام شام که با آن دم مسیحا: صبح

به راه دوست چنان آمده ست دست افشان

که نزد مقدم او ایستاده بر پا صبح

امان نخواست، که امن و امان او مولاست

پیاله گیرِ چنین چشمه‌ی تولا صبح

گرفته است به لب مشک را و می‌تازد

نمانده راه درازی، به مقصدش، تا صبح

به خاک ریخته شد خون مشک بی سقا

به اشک رفت به دیدار شام احیا، صبح

علم به دست تو مانده ست جاودان، عباس

که با وجود عزیزت نمانده تنها صبح

برای گفتن از آن ماه، یا علی مددی

قسم به آه شبانگاه، یا علی مددی

به دست، مشک به لب، نام دوست می‌تازد/ که جاودانه کند جلوه‌ی وفا را صبح

بند سوم

مگر چه دیده که دل می‌زند به طوفان، دست؟

به یاد العطش غنچه هاست گریان: دست

به قحط‌سال وفا، پاسدار دین سقاست

به خشک‌سال ادب چشمه‌ی خروشان: دست

شکوه وشوکت جانبازی و سرافرازی ست

در آن زمان که برآید ز خاک، رخشان دست

کدام دست به این رفعت و مقام رسد؟

که گشته باب حوائج به رنج دوران، دست

چو ماه بر سر این کاروان رخ ساقی ست

چوبرگ نخل، امید دل بیابان، دست

چو شیر، صفدر و کرار، چشم پورِ علی ست

چنان عقاب بلند آشیان و پرّان: دست

چو تیر بر دل دشمن نگاه نافذ اوست

چو خیمه بر سر احباب خسته، سامان دست

چو گنج در جگر خاک، مانده خون خدا

چو ابر بر سر گل مژده‌ی بهاران دست

زمانه خیره، زمین مات، آسمان تیره

دو کوه نور، دو آیینه‌ی درخشان: دست

چنان دو صائقه آتش زده به لشکر خصم

چو ذوالفقار پدر، یکه تاز میدان: دست

غریب‌: دست، به خون خفته: دست، تنها: دست

عزیز: دست، وفادار: دست، جانان: دست

به دست اوست دل عارفان و جانبازان

چنان دو بال ملک، ساقیان رضوان دست

نوشته بر کف عباس پنج نام و شده ست

به نام نامی این پنج تن گلستان دست

کم است گرچه درین دشت یار، دل خوشدار

که یاورست برادر، تو را به قرآن دست

برادرست، و بهشتش رضای حضرت دوست

که شسته است ز دنیا به عشقش آسان دست

بگیر دست مرا تا دوباره برخیزد

به روز حشر به دیدار دوست خندان، دست

صلا رسیده ز عرش برین، که بشتابید

به سر دویده به دیدار حق، شتابان دست

زدست گفتم و چشمم به دست “ماه” افتاد

همان مهی که به حق داده در شبستان دست

ز دست گفتم و در یادم آمد آن شب سرخ

که داده بود به عباس، “مرد میدان” دست

ز دست گفتم و “انگشتری” به حرف آمد

که سوخت قلب عقیق یمن پس از آن دست 

زدست گفتم و با یاد پنجه ای خونین

میان روضه ز غم می دَرَد گریبان دست

ز دست گفتم و از دست رفت صبر و قرار

بگیر از من جا مانده از شهیدان، دست

گرفته دست جهان را دو دست آن ساقی

جهان و کار جهان فانی است و حق باقی

دکمه بازگشت به بالا